تنها...
کمی دورتر نه دور
کمی آنسوتر نه بیسو
کمی بیدارتر نه خواب
کمی تشنهتر نه سراب
کمی خشکتر نه پیر
کمی آهستهتر نه پیاده
کمی دوانتر نه دونده
کمی یشمتر نه جنگل
کمی گویاتر نه فریاد
کمی لختتر نه عریان
کمی مدهوشتر نه دیوانه
کمی نزدیکتر نه کویر
کمی انسانتر نه آدم
کمی ...
کمی...
کمی..
کمی.
اسفند ۸۹
بازهم شب شد
ولی من صبح را دوست دارم انگار همین دیروز بود که متولد شدم...
انگار همین امروز است که باید دوباره متولد شوم...
شاید قفسها همه جا هستند...
شاید دیگر عقابها بر سرقله نمینشینند تا دشت را ببینند...
آخر بالی نیست برای بالا...
اسفند ۸۹
وقتی که همه اینروزها تاریکی است
چگونه می توان نوشت از این همه روشنایی
چگونه می توان راه رفت بدون نور...
اسفند ۸۹