بازهم شب شد
ولی من صبح را دوست دارم انگار همین دیروز بود که متولد شدم...
انگار همین امروز است که باید دوباره متولد شوم...
شاید قفسها همه جا هستند...
شاید دیگر عقابها بر سرقله نمینشینند تا دشت را ببینند...
آخر بالی نیست برای بالا...
اسفند ۸۹
سلام ...کمی مدهوشتر نه دیوانهسپاس از وقتی که برای خواندن داستانم گذاشتیدو سپاس برای نوشته زیبایتانرنگ زیبایی هم انتخاب کردین بازم سپاس
http://www.vahdinon.com/sadaf سلام گلخنی هستم صدف رو اینترنتی کردیم خواستی لینک کنیم خبرم کن .موفق و موید پیروز باشید
سلام
...کمی مدهوشتر نه دیوانه
سپاس از وقتی که برای خواندن داستانم گذاشتید
و سپاس برای نوشته زیبایتان
رنگ زیبایی هم انتخاب کردین بازم سپاس
http://www.vahdinon.com/sadaf سلام گلخنی هستم صدف رو اینترنتی کردیم خواستی لینک کنیم خبرم کن .موفق و موید پیروز باشید